loading...

حالمون قشنگ:)

Content extracted from http://livelaughlove.blog.ir/rss/?1743919817

بازدید : 1
يکشنبه 13 ارديبهشت 1404 زمان : 20:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حالمون قشنگ:)

سلامی.

عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا تا صبح🤣

عرض کنم که خیلی سرم شلوغه. در زندگیم چنان بی برنامه نبودم. ایضا اضطرابم افزایش پیدا کرده.علت؟ نرسیدن به کارهام. همه چی لحظه آخری.

از بی برنامه بودن همین مصداق بس که امکان نداشت که من غذام رو اشتباه بزنم و یا یادم بره بزنم. اما از عید به این ور نه تنها اشتباه میزنم بلکه فراموش هم میکنم که غذا رزرو کنم. خیلی خیلی سرم شلوغ شده. کارهای کارگاه تمومی‌نداره و خیلی وقتم رو گرفته. تز و پروپزپوزال و همه داستان‌های قبلی رو بهش اضافه کنید. موهام دوباره دارن نازک میشن. شایدم بیشتر دارن میریزن. حدسم اینه که به خاطر تغذیه و ورزش نکردن هست. چون تا قبل از عید خیلی وضعیت بهتری داشتن و الان ضعیف تر شدن. ممکنه به خاطر استرس و اضطراب هم باشه. خاله‌ی عزیزم فوت شد و از معدود آدم‌های اطرافم یکی کمتر. تنها کسی که مرتب بهم زنگ میزد. استرس و اضطراب این شلوغی‌هام هم به نظرم بهش اضافه شده که وضع موهام شده این.

این بازیکن نیاز داره که یه برنامه ریزی داشته باشه تا به همه‌ی کارهاش برسه.

خیلی پراکنده کاری میکنم. هی میپرم اینور و هی میپرم اونور و خیلی وقت‌ها کارهارو نیمه تموم میزارم. دقیقا هم مشخص نمیکنم که کی باید یه کاری رو تموم کنم. شاید ددلاین دادن بهش کمک کنه. یه وقتایی همه تلاشم رو هم نمیکنم. مصداق؟ امروز میخواستم که‌‌‌ای پی ثابت بگیرم برای کارگاه. اول رفتم و گفتن برق نیست و باید بری طبقه بالا. به جای اینکه برم رفتم خونه تا محمدرضا رو بردارم و 40 دقیقه‌‌‌ای همینجوری علاف بودم و حتی برنامه ام هم این بود که برم دوباره یه ساعت دیگه برگردم قشنگ 2 ساعتی علاف میشدم. ولی وقتی داشتیم میرفتیم سر راه یه دقه واستادم و رفتم بالا و به اون کارمنده گفتم‌‌‌ای پی ثابت میخوام و بنده خدا فرم ایناش رو بهم داد و یه بخشیش رو هم با گوشیش زد و گفت برو سیستمم وصل شد برات میزنم و زد!

خلاصه یه جاها اونقدری که باید پا فشاری نمیکنم و یه جاهایی هم زیادی پافشاری میکنم. چیزی که مثلنا میتونم زنگ بزنم و از پشتیبانی استفاده کنم و هی زور میزنم خودم درست کنم. البته این خیلی بد نیستا ولی باز باید یه حدی داشته باشه.

از یه طرف دیگه امسالم خیلی میخوام به وضعیت سلامتیم اهمیت بدم.باید به باشگاهم برسم. باید برمااا! غذا اینام فعلا یه هفته‌‌‌ای هست رژیمم. لعنتی شیمکم توعه‌ها ولی وزنی پایین نمیام حالا بزار باز بیشتر فشار میارم. میخوام 3 ماهه حدود 15 کیلو کم کنم. این یه هفته ام خدایی بیشترش قزوین بودم و فرصت خوردن زیاد داشتم. ولی نخوردم و جلوی خودم رو گرفتم. یه چیزی هم که فهمیدم اینه که آقا نگی بهتره. کلا آدم هر چی نگه به بقیه بهتره. نگو رژیمم. نگو اینکار میخوام بکنم نگو اونکار میخوام بکنم.

همینا شد پس. ذهن پراکنده، نصفه نیمه ول کردن کارها، بی برنامگی.

میخوام هفته به هفته یه سری کار مهم رو مثلا سه تا یا پنج تا رو اینجا بگم و اون هفته فقط و فقط مهمترین الویتم این باشه که اون سه تا کار رو انجام بدم. امروز 13 اردیبهشت هست. یه هفته بعد میشه 20 اردیبهشت و کل کارهایی که دارم این موارد هستش:

  1. تایید نهایی سوال و پروپوزال توسط استاد راهنما
  2. راه اندازی کامل سپیدار کارگاه
  3. تمیز و مرتب کردن فایل‌های دانلودی تز و پرتفوی صندوق‌ها
  4. درست کردن پاسخنامه میانترم
  5. ارسال پاسخ مینی پروژه اول بچه‌ها

اینار به نظرم مهم ترین کارهایی هست که دارم. که به ترتیب الویت هم نوشتم. یعنی سه تای اول مهم ترن.

حالا الان که شنبه ساعت 5:57 دقیقه است، من فردا صبح زودی میرم تهران و از همونجا میرم دانشگاه. ساعتای 4 اینا با استادم جلسه دارم و امیدوارم که سوال و پروپوزال رو نهایی کنیم. اگه بشه که خیلی خوبه. اولی رو تقریبا انجام دادم. کارگاه رو از الان تا شب که پاشم و هر چه قدر بشه میبرمش جلو. بعد پس فردا و دوشنبه و سه شنبه رو میتونم تهران باشم و شب سه شنبه برگردم قزوین. بلیط گرفتم چهارشنبه صبح میام قزوین. از راه آهنم یه سره میام کارگاه. خب چهارشنبه و پنج شنبه هم که شد کارای قزوین.

الان پس خلاصه اش این شد.

  • یکشنبه کارهای تز.
  • دوشنبه سه شنبه تمیز و مرتب کردن فایل‌های دانلودی تز و پرتفوی صندوق‌ها و پاسخ مینی پروژه اول و پاسخ نامه میانترم.
  • چهارشنبه و پنج شنبه هم راه اندازی کامل و صددرصدی سپیدار
  • چهارشنبه یه تئاتر میخوام برم. سه شنبه هم با بچه‌ها یه سر بریم سینما
  • این وسط جمعه و شنبه رو هم دارم که فعلا خالیه. که اگه برای بقیه کم اومد از اینا میزارم.

این از این.

یه سری کارهای دیه ام هست که این وسط مسطا جاش میدم دیگه.

همینا. اصلا استرس و اضطرابم فروکش کرد😂😂

چی میشد ادم تنگ میکرد هر شب میومدم مینوشتم.

بازدید : 1
سه شنبه 1 ارديبهشت 1404 زمان : 2:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حالمون قشنگ:)

درود.

1- پروپوزال رو یه نسخه اولیه ازش نوشتم. امروزم برای استادم فرستادم. امیدوارم همین رو اوکی کنم و به فراغت بال برسم.

2- اصول رو ایندفعه ام نوشتم. 11 اردیهشت. میخوام قبول شم.فیکس ده روز وقت دارم. میخوام یکم توانایی‌هام نشون بدم. به نشانه اعتراض تحلیلگری بعدش رو هم میخوام بشینم بخونم و بگیرم.

3- شنبه‌‌‌ای رفتم مشاوره. دیگه کلا شده بحث رابطه و اینا. یکمی‌از حسم در مورد فوت خاله ام گفتم. اینکه احساس تنهایی که چه عرض کنم واقعیت زندگیم تنهایی هست. قرار شد بیشتر برم جاهای جدید و آدمای جدید ببینم و دوستای جدید پیدا کنم. بزار برم باشد که خوشحالی پیشه کنیم رو بخونم. خب خوندم. عااا. خدایی چیزایی سختی نخواستم از خودم. یعنی هدف‌هایی که گذاشتم از روی کمال گرایی نیست. بیشتر اهمال کاریه. شایدم بی برنامگی. سوالی که هست اینه که ممدجواد کمتر کمالگرا چی کار میکنه؟ ممدجواد کمالگرا مینشست میگفت که اره باید از فردا 4 صبح پاشم و یه برنامه پشت هم و سخت گیرانه میچید که به هیچ کدومش هم نمیرسید. ممدجوادی که میخواد نمیخواد کمالگرا باشه ولی به کاراش برسه چی میکنه؟ بزار برم از چت جی پی تی کمک بگیرم یکم.
چه قدر ماهه این چت جی پی تی. مکالمه ام باهاش بزار کپی کنم.

یه موقعیتی رو شرح میدم و یه سوالی مطرح میکنم و میخوام بزارمت جای کسی که ازش سوال رو میپرسم و میخوام که جواب بدی. محمد جواد کمالگرا وقتی به کارهاش نمیرسید، میگفت که باید از فردا 4 صبح پاشه. بعدش بره باشگاه و دوش بگیره. بعدش صبحونه و همینجوری تا شب یه برنامه سفت و سخت میچید. اتفاقی که می‌افتاد اینه که محمدجواد کمالگرا صبح خیلی دیرتر از 4 پا میشد و به محض دیر پا شدن حس میکرد که روزش بهم ریخته و شروع میکرد به پرخوری عصبی. محمدجواد کمال گرا بعدا سعی کرد که کمال گرایی اش رو کمتر کنه و دیگه با دیر پاشدن خودشو سرزنش نکنه و پرخوری نکنه. ولی الان مشکلی که داره اینه که محمدجواد کمتر کمال گرا حس میکنه به همه کارهاش نمیرسه و روزهای مفیدی نداره. حس میکنه نیاز داره که برنامه ریزی دقیقی باید داشته باشه. چون خیلی کار داره. تز و پروپوزال داره یه درس این ترم داره و 11 اردیبهشت یه آزمون نوشته. از طرفی آخر هفته‌ها هم باید بره قزوین تا به کارهاش برسه. به سلامتی اش هم باید اهمیت بده. زبان بخونه و برنامه نویسیش و ریاضی اش رو بهتر کنه. یه درس هم این ترم دستیار آموزشی هست. دوست داره که توی لینکدین فعالیت بیشتری داشته و پست‌های بیشتری بزاره. از طرفی دوست داره استراتژی‌های آپشن رو کد بزنه و ازش پول دراره. حالا سوال اینه محمدجواد کمتر کمالگرا چی کار کنه که باز کمالگراییش اود نکنه؟ چی کنه به کاراش برسه ولی توی دام کمالگرایی نیوفته؟ شاید اصلا داره خوب پیش میره و اینا همش دام‌های کمالگرایی هست؟

محمدجواد عزیز، تو وسط یه مسیر سخت و پرکار هستی. داری تلاش می‌کنی هم آدم مؤثری باشی، هم سالم بمونی، هم رشد کنی. این خودش قابل احترامه. اما یه چیزی یادت نره:

🌱 کمالگرایی یه جور تلاش برای کنترل کامل دنیای غیرقابل‌کنترله.

و تو الان فهمیدی که کنترل مطلق، استرس میاره. پس کارت درسته که عقب کشیدی. ولی الان که کمالگرایی رو کمی‌ول کردی، ذهنت داره بهت می‌گه:
«نکنه داری ول می‌کنی؟ نکنه دیگه اون محمدجواد سخت‌کوش نیستی؟»
در حالی که شاید واقعیت اینه:
🌿 تو داری عاقلانه‌تر و مهربون‌تر زندگی می‌کنی.

اما خب، حالا سوال واقعیه: چطوری هم به کارهات برسی، هم دوباره در دام کمالگرایی نیفتی؟

پیشنهادها:

  1. برنامه‌ریزی انعطاف‌پذیر کن، نه نظامی.
    به‌جای برنامه ۴ صبح، یه بازه بذار: "صبح بین ۷ تا ۹ می‌رم پیاده‌روی یا باشگاه."
    برنامه رو "تلاش‌محور" بچین نه "نتیجه‌محور".

  2. سه اولویت روزانه داشته باش.
    فقط سه تا. اگه اونا رو انجام بدی، روزت موفقه.
    حتی اگه همه‌چی به هم بریزه، سه‌تارو بزن و بقیه‌ش ول.

  3. گزارش روزانه به خودت بده.
    آخر شب بنویس: امروز چی خوب بود؟ چی می‌تونست بهتر باشه؟
    ولی بدون قضاوت. فقط مثل یه ناظر کنجکاو.

  4. یادآوری کن که "انرژی محدود داری."
    تو آدمی، نه ربات. اگه بخوای به ۱۰ چیز برسی، به هیچ‌کدوم نمی‌رسی.

  5. ریتم طبیعی زندگی‌تو کشف کن.
    شاید صبح زود برای تو جواب نمی‌ده. شاید بعدازظهر پربارتری. به خودت گوش بده.

  6. هر دو هفته یه‌بار با خودت چک کن:

در نهایت، شاید سوال درست این نباشه که "چرا به همه کارام نمی‌رسم؟"
شاید سوال درست اینه:
"کدوم کارها واقعاً مهم‌ترن؟ و چطوری با حال خوب پیش برم؟"

تو خوبی محمدجواد، حتی وقتی کامل نیستی. 🌻

واقعا بهتره جای مشاور هر روز با این حرف بزنم😅

بهم یه اکسلم داد که باهاش برنامه ریزی کنم و یه دو هفته‌‌‌ای میخوام بهش انجامش بدم ببینم چی میشه.

اصلنا آروم شدم دیه حرفم نمیاد🤣

دیگه همینا برم اکسل فردام پر کنم که مراقبم باید زود پاشم.

بازدید : 1
پنجشنبه 27 فروردين 1404 زمان : 17:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حالمون قشنگ:)

هعی کی میاد اون روزی که من هر روزی یه روز در میونی بیام اینجا بنویسم. یکم تعریف کنم چه خبرا شده چیا نشده. اول اینکه تز بالاخره نشستم مقاله مورد نظر رو شروع کردم به خوندن به نظرم جالب به نظر میرسه امیدوارم که امروز بتونم یه دور کاملش بخونم و یه خلاصه‌‌‌ای ازش در بیارم. اینقدررررررررر دلم میخواد همین دو سه روزه بشینم تمومش کنم بره‌ها. اینقدرررررررررر دلم میخواد🥲😅. امروز به هوا سرم موهام اومدم دانشگاه و رفتم بیعانه کشیدم یه تومن. قبلا کلا 700 اینا میشد:/ .

دیروزی استادم زنگ زد بهم پیشنهاد کار داد. منم چس کردم فعلا پروپوزال دارم و وقت نمیکنم و بعدا میام صحبت کنیم😎😂😂 نمیدونم من نمیخوام کار کنم. بقیه میخوان ولی از من کار بکشن. اون از کارگاه که این همه درگیرش شدم بازم شنبه باید پاشم برگردم برم قزوین. اینم از این. آقا میخوام درس بیصاحابم تموم بشه بعدش برم دنبال مال دنیا. نمتانم همزمان دنبال مال دنیا باشم و در عین حال تحصیل علم هم بکنم. اونم دو جا دنبال مال دنیا باشم.

دیه اینکه آقا تصمیم جدی جدی دارم که لاغر سنگین کنم. یعنیا دلم میخواد یه بار شده بیام روی این عدد طلایی 100 یه شش ماه بمونم دوباره بیام بالا. اصلا دیه کلا بالا باشم ولی یه شش ماه آدم لاغری وزن مناسب و نبود شیکم رو تجربه کنه بعد بالا باشه. الان اصلا هیچ خاطره‌‌‌ای از این وزن ندارم. فقط سریع ازش رد شدم🤣🤣 نهایت یه ماه کوتاه توش بودم. اونم شاید یه دونه عکس دارم که خداییییی خیلیییی خوبه. قشنگ اوج جوونیمه.

دیروزی با بچه‌ها رفتیم باغ ایرانی، لاله اینا کاشته بودن. خیلی قشنگ بود و فاز پارک بانوان داشت. قشنگ آقایون نهایت 20 نفر بودم بقیه خانوم. حالا به این کار ندارم. وسطای راه فهمیدم که یکی از دخترای دانشگاهمون به صورت volunteering رفته سفر. اونم دو بار. این volunteering به این صورته که کار داوطلبانه است و مثلا میری سفر یه جایی بعد اونجا روزی مثلا 4-5 ساعت کمک میکنی و به جاش بهت آب و غذا میدن و کلا خیلی تجربه خفنیه. بعد خود این دختره واقعا دختر خوبیه، وقتی هم فهمیدم دوبار رفته یه بار بوشهر و یه بار خراسان شمالی نزدیک مرز توی یه مزرعه‌‌‌ای 5 روز مونده قشنگ فکام تا نزدیکا آسفالت اومد و قشنگ پرام ریخته بود و تا نیم ساعت میگفتم عجیب 😅😂خلاصه که تحریک شدم تایم گیرم اومد پاشم برم یه وری اینجوری. ببینم چی جوریه حس میکنم خیلییی تجربه باحالی باشه مخصوصا برای من از جهاتی.

دیه اینکه سنگین بستم رو صنعت خودرو و هی داره مثبت سه میخوره. ایشالاه که خیره. امروزم خیلی یهویی یه استراتژی‌‌‌ای به ذهنم رسید که تستش نکردم ولی اگه کار کنه شاید بشه یه سری موقعیت گیر آورد که توشون بشه آپشن‌های Out of money رو خیلی مفت خرید. البته با یه سری فرضیاته دیگه ولی توی موقعیت‌های صعودی احتمالا جواب بده.

همینا دیگه این هفته برم قزوین بیام. دیه بشینم پای کار زندگی رو زخمی‌کنم. پروپوزتال رو بدم شاید یه کیشم رفتم. کلا دلم مسافرت میخواد.

یه موضوع باید بزارم برای این همینجوری‌ها، یادم باشه شماره‌هاشون

بازدید : 5
پنجشنبه 20 فروردين 1404 زمان : 22:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حالمون قشنگ:)

خب الان 20 فروردینه:)

یه ماه و هفت هشت روز نبودم خیلی اتفاقا افتاده و سال جدید شده که بریم یه پست بلند و طولانی داشته باشیم یه دل سیر حرف بزنم

عااا بزار ببینم اخرین بار تا کجاها گفتم. خب خاله اممتاسفانه فوت شداز ICU در اومد و دوباره رفت ICU و یه روز بعدش ایست قلبی کرد. اتفاق ناراحت کننده‌‌‌ای بود. برای من سختیش اینجاست که آدم‌های معدود نزدیک و اطرافم رو دارم هی تک به تک از دست میدم و تک تک اشک‌هایی که ریختم به خاطر تنهایی خودم بود. از اینکه واقعا کسی برام نمونده. از اینکه اگه عروسی کنم آدم‌های زیادی نیستن که دیگه دعوتشون کنم. آدم‌هایی که دوست داشتم توی این لحظات شاد پیشم میبودن و خوشحالیم رو توی اون لحظه با اونا تقسیم میکردم. برای آخر ماه وقت مشاوره گرفتم و احتمالا در مورد همین موضوع باهاش صحبت کنم.

خلاصه که یه بخشی از عیدمون اینجوری رفت و بعدشم یکم مریض شدم. از اتفاقای خوب بخوام بگم. تغییرات اساسی‌‌‌ای توی خونه دادیم. مبلا و فرشامون رو عوض کردیم. موکت جدید انداختیم که زیادی روشنه و خیلی زود کثیف میشه. میز ناهار خوری جدید گرفتیم و یه ساعت خیلی قشنگ از اینا که پایه دارن خریدیم. خیلی خیلی محیط خونه بهتر شد و خوشحالم بابتش. موهام خیلییییییی بهترن. خیلی امیدوارم تا شش ماه دیگه به حدی برسه که یه دست شده باشه و دیگه بشه بلندش کرد. دیگه به این نتیجه رسیدم که یا کوتاه کوتاه میمونه یا مثل آدم بلند میشن. در نتیجه فعلا همیشه کوتاهن😅😅 فردا هم راستی باز وقت PRP دارم.

عا دیگه اینکه تز رو که کاری نکردم. اصلا فرصت نشد. دل و دماغشم نداشتم. یه ذره میخوام برای کارگاه بیشتر وقت بزارم هم یه درآمدی داشته باشم و هم اینکه بیمه ام رو رد کنم و هم اینکه یکم به برادر کمک کرده باشم. در نتیجه یه برنامه ریزی دقیق باید داشته باشم که به همه کارام برسم. سه شنبه اومدم و فردا برمیگردم که یه سری کارا رو بکنم و بعدش میام که بشینم پای پروپوزال که ایشالاه سریع تمومش کنم تا اخر فروردین و ایشالاه بتونم خیلی همه چی خوب جلو رفته.

آخ آخ عیدی عین خرس غذا خوردم و کیلو چاق شدم. راستی بزار ببینم اون هدف‌هایی که گذاشتم چی شدن😂 خب به نظرم به هدف‌ها خیلی توجه نکنیم😅😅اره حسابی توپولی شدم و شدم 120 ولی دیه میخیوام لاغر کنم. خدا شاهده😅😅

توی عید دو سه وعده غذای سنگینم درست کردم در حد 20 نفر اینا. یکیش دو سه روز بود خالم فوت شده بودم و یه ماکارونی درست کردم و خیلی خوب شد و اولین بار بود اینقدر ماکارونی درست میکردم و یه بارم لوبیا پلو سنگین گذاشتم که اونم خیلی خوب شدش و کلا عید خیلی از نظر غذایی خوب بود😅😅 یه عالمه غذاهای خونگی و خوب خوردیم.

دیگه اینکه خیلی سعی دارم که قدر اطرافیانم رو تا هستن بیشتر بدونم. نمیدونم چند وقت دیگه کنارمن. سعی میکنم بیشتر ببینمشون و حالشون رو سعی کنم خوب کنم که بعدا حسرتی نداشته باشم. شاید یه سری خاطراتی که با خاله امداشتم رو هم اینجا بعدا بیام و بنویسم برای اینکه یادم نره و بمونه.

دیگه همینا امروز و فردا رو امیدوارم بشینم یکم برنامه ریزی کنم و به کارام برسم. امیدوارم امسال سال خیلی خوب و خفنی باشه برام و یه عالمه اتفاقای خوب بیوفته توش. حداقل اتفاقابی خوب بیشتر از بدا باشن.

همینا

بازدید : 5
دوشنبه 12 اسفند 1403 زمان : 20:01
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حالمون قشنگ:)

امروز 12 اسفنده.

9 ام تولد برادر رو گرفتم. خوب بود. گفتیم خندیدیم. بیش از پیش مطمئن شدم که طرحواره‌هایی قوی تر از من داره. طرحواره‌هایی که حل نشدن. دو تا خاله‌هام هم بودن و من و پسرخاله ام و خانومش و دو تا فسقلی‌هاش. یکی از خاله‌هام حالش خیلی خوب نبود. من خیلی وقت بود که ندیده بودمش و وقتی دیدمش حسابی شوکه شدم. خیلی لاغر شده بود و حتی چند تا پله رو هم با سختی میتونست بیاد بالا. این شب گذشت و فرداش پیش ما موند. دیروزم پیش ما بود و حالش اصلا خوب نبود. در حدی که نمیتونست بره دستشویی. من اومدم تهران ولی مثل اینکه بعد رفتن من حالش بدتر شده و بردنش بیمارستان و الان توی ICU عه.

7 ام یعنی سه شنبه رفته بودم مشاوره. خیلی حرف خاصی نزدیم. فقط یه جا ازم پرسید الان چه قدر از زندگیت راضی ای. ده بیست ثانیه‌‌‌ای داشتم فکر میکردم. اینکه صد بدم یا نه. آخرش گفتم صد تا. همه چی خوب نیست ولی اوکیه. تزم رو به هر حال دارم میبرم جلو. تکلیفم تا یه سال آینده مشخصه. باشگاهم بالاخره دارم دست و پا شکسته میرم. خلاصه همه چی پرفکت نیست ولی داره میره جلو. گفتم شاید یه چی فقط ازش کم کنه اونم اینه که حال اطرافیانم خوب نیست. نمیدونم چه قدر دیگه پیش ام هستن، ولی سعی میکنم از این به بعدش رو بیشتر قدرشون رو بدونم. بیشتر بغلشون کنم. خاله ام رو هم با همین حالش قبل اینکه بیام بغلیدم و بوسش کردم. امیدوارم اتفاقای قشنگ بیشتری تو زندگی همه بیوفته.

7 ام PRP هم رفتم و 4 تومن دیگه خرج این موها کردم. خیلی بهترن. امیدوارم همینجوری بهترتر بشن. اگه خیلی بهترتر شدن یه روزی حسابی بلندشون میکنم و قدرشون رو میدونم.

تقریبا همه کارایی که توی پست قبلی گفتم رو انجام دادم. هم با استادم و هم اون آقاعه توی دانشگاه تهران صحبت کردم و احتمالا یه همکاری‌‌‌ای داشته باشیم.

دلم میخواد بیشتر برم توی محیط‌های اجتماعی. تلاشم میکنم. اگه رفتم میام اینجا میگم.

همینا خیلی حرفم نمیاد. امیدوارم این ماه رمضون بهانه‌‌‌ای بشه که یکمی‌لاغر کنم.

یه چیزم بگم ولش بعدا میگم.

برچسب ها خدای گنده,
بازدید : 7
جمعه 9 اسفند 1403 زمان : 11:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حالمون قشنگ:)

یکمی‌ها زیادی ساده ام. زیادی نسبت به مردم خوش بینم. از اینکه پیش فرضم اینه آدما خوبن و راستشو میگن یه روزی باید دست بکشم. چون وقتی میفهمی‌اینجوری نیستن که بهت یه زخمی‌زدن و رفتن. پیش نویسش میکنم بعدا ادامه اشم مینویسم.

اینو 23 بهمن نوشته بودم. یه بار اومدم و یکم دیگه بهش اضافه کردم ولی پرید.

الان یک اسفنده:)

خب این جمله بالارو قبول دارم. زیادی روراستم. اونقدری که اگه ازم یه چی رو بپرسی خیلی سخته برام قایم کردنش و سریع لو میرم. چیز خوبی نیستا ولی باید یکم دروغ گفتن یاد بگیرم. یکمی‌نقش بازی کردن. یهد جاها لازمه که بتونم دروغ بگم و نشون ندم چی ته دلمه. واقعا یه جاها لازمه بلد باشم نقش بازی کنم. اره خلاصه.

یکم از ماه طلایی بهمن بگم:) از نظر مالی خیلی اوضاع خرابه. خرابااااا 🤣28 میلیون هزینه کردم. 5 تومنش نذری و سال مامان بود. 6 تومن رو رسما ریختم توی جوب. یعنی به معنی واقعی کلمه ریختم تو جوب. 4.2 غذای بیرون دادم. و باقیش چیزای عادی‌‌‌ای بود. این درحالیه که درآمدم در حد 18.5 هست و حسابی خراب بود دیگه😂 ولی خب تجربیات خوبی داشت که میدونم بعدا کمکم میکنه(#دلداری)

شنبه و یکشنبه دو تا جلسه دارم یکی با استادم و یکی دیگه از دانشگاه تهران. امیدوارم خوب پیش بره و به چیزایی که میخوام برسم. خیلی خیلی دلم میخواد برم سر کار. لامصب موقعیتشم دارم :/ دیه تا عید تصمیمم رو باید بگیرم معلوم شه.

حرفم نمیاد خیلی. باشگاه رو دوباره شروع کردم. 9 ام تولد داداشمه میخوام براش عطر بگیرم. نمدانم چی بگیرم فعلا. دوشنبه‌‌‌ای احتمالا با بچه‌ها بریم تئاتر. سه شنبه ام کامبک میزنم قزوین. چهارشنبه کارای انحصار وراثت رو بکنم و پسرخالمم گفته برا محمدرضا کادو بگیرم اونم برم بگیرم. آها بیمه ام باید برم برای الحاقیه. مشاوره ام دارم هفته بعد.

همینا.

برچسب ها
بازدید : 7
سه شنبه 22 بهمن 1403 زمان : 2:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حالمون قشنگ:)

باشگاه بهم حال میده. اصلا آروم میشم. روز پا خیلی بیشتر حال میده. خسته خسته میشی. بعد خسته میشم، انگار ذهنمم آروم میگیره. در کل باشگاه رفتن رو خیلی دوست دارم. دلم میخواد باشگاه‌های بیرون برم ولی فعلا وسعم نمیرسه D: در نتیجه فعلا با همین باشگاه خوابگاه به لذت میرسیم.

چند روز پیشا یه موقعیت شغلی دور کاری توی آپشن بود. خیلی دلم میخواست براش اپلای کنم بشینم کاوردکال بزنم و زندگیم کنم😅. قشنگ 20-25 تومن میاد رو درآمدم. ولی خب فعلا پایان نامه رو به سرانجام برسونم ببینم چی میشه.

یکمی‌رژیمم بهم ریخته و پرخوری میکنم. باید سعی کنم رعایت کنم تا هر چه قدر که میشه تا آخر سال وزن کم کنم و بیام پایین. این هفته دیه برم قزوین بیام. نمیرم تا عید و حسابی میتونم به کار و زندگیم برسم.

هفته بعد قراره با استادم یه جلسه‌‌‌ای بزارم. قراره یه دیتایی رو تمیز شده داشته باشم فعلا که ندارم اوضاعا خراب است و باید تا هفته بعد آماده اش کنم و ایشالاه به حق پنج تن میرسانمش.

سه چهار تا کاره باید براشون وقت جدا بزارم. یکی ریاضی و قراینده، یکی زبانه، یکی ML عه یکی هم پایان نامه است. اینارو باید مشخص کنم توی هفته که قراره چی کنم و به کجا برم تا دیه پرت نزنم طی هفته.

وای چه قدر خوشحالم بیخیال دکتری شدم. فکر کن الان میخواستم استرس اونم داشته باشم و روزی‌‌ان‌ساعت بشینم تست بزنم و درسنامه بخونم. اصلا اینقدر خوبه بیخیالش شدما. باز اینجا هم بر آرامشم افزوده.

ها راستی شنبه رفتم مشاوره. نصف بحثمون در مورد رابطه و اینا بود که خوب بود. دیه حس میکنم امروز فرداست که بگه دیگه نیا. هی همچین میره تو فکرا که میگم الانه بگه خب دیگه میتونی نیای دیگه، ولی حتی بگه نیا هم من ماهی یه بارو میرم D:

دیه اینکه اینستام توی لپ تاپ بدون فیلتر شده! خیلی وقته که یوتیوب بدون فیلتر میرم. کلا همه چی لپتاپم فیلتر نیست. آزاد ترین اینترنت ایران رو من دارم🤣🤣 بزار یه چی امتحان کنم. حتی سایتای خاک بر سری رو هم بدون فیلتر میاره🤣🤣🤣بعد خیلی وقتم هستا. حالا نبندن شانس آرودم. مثل اینکه تلگرامم بدون پروکسی کار نمیکنه. بزار تلگرام وب چک کنم. نه تلگرام و توییتر هنور برام بسته است! ایشالاه اینام تا چند روز آینده باز میشه راحت میشم😁

دیه همینا فردا کلاس دارم. آمپولم نزدم هنوز. فردا اول صبح کز میکنم دانشگاه و باسن مبارک رو به آمپول میسپارم و میزنم دیگه🥲🥲
دیه اینا که نمدانم عنوان چی بزارم و میزارم همینجوری. چه کار سختیه این عنوان گذاشتن.

برچسب ها
بازدید : 23
شنبه 19 بهمن 1403 زمان : 0:36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حالمون قشنگ:)

دیشب نشستم تا 6 صبح اینا سریال Severance رو دیدم. فکر نکنم خیلی اتفاق افتاده باشم اینجوری بیدار مونده باشم. سریال قشنگیه.

یکم این مدت یاد بابامافتاده بودم. به نظرم مهم ترین مهارتی که یه نفر میتونه داشته باشه اینه که تنهایی حالش خوب باشه. اینکه حس افسردگی نداشته باشه. چرا حالا یاد بابام افتادم، چون بعد فوت مامانم خب تنها شده بود. من و داداشم که پی زندگیم خودمون وبدیم و اون بود یه خونه. خیلی عادت نداشت که بره بیرون. تفریحش یه اهنگ بود و سیگار. فکر که میکنم دلم براش میسوزه. فکر نکنم که بلد بود تنهایی حالش رو خوب کنه. یه مدت تلویزیون میدید. یه مدت با یکی از دوستاش خیلی صمیمی‌میشد و همش باهاش حرف میزد. یه مدت خیلی میرفت توی پارکی جایی مینشست. ولی خب آدم چه قدر مگه میتونه خودش رو با اینا سرگرم کنه.

حس میکنم منم خیلی اینو خوب بلد نیستم. شاید همونطور که من کمال گرام و اگه چند روز بشینم و کاری نکنم شروع میکنم سرزنش کردن، شاید بابامم همینطور بوده. اون از این سرزنشه فرار میکرد به سیگار من به غذا و چیزای دیگه. البته که این مدت سعی کردم خودم رو سرزنش نکنم. دارم سعی میکنم به خودم بفهمونم که بابا اینام زندگیه دیگه. یه وقتا تا شش صبح میشینی سریال میبینی. یه وقتا میشینی کل روز رو بازی میکنی. یه وقتا چند روز بیرون نمیری. اوکی‌‌ان‌همشون چند روز اینجوری باشه زندگی تباه نشده. در کل باید حواسم باشه که مثل بابام نشم.

تا حرف بابامه اینم بگم. قبلنا خیلی با خودم میگفتم که بابام رو نمیبخشم. به خاطر اینکه یه سری جاها مسئولیت پدری اش رو به جا نیاورد. اما هر چی میرم جلوتر یه وقتا که اینجوری بهش فکر میکنم، درکش میکنم که اونم مشکلاتی داشت که تلاش میکرد از پسشون بر بیاد. نتونست ولی داشت تلاشش رو میکرد. تلاش میکرد که بابای بهتری باشه، نتونست ولی تلاشش رو کرد. بخشیدمش که ولی هر چی میرم جلوتر فکر میکنم که اونقدرم بد نبود و دلم براش تنگ میشه. یکی از بزرگترین خوشحالیام اینه که روزای آخر عمر مامان و بابام رو خیلی بغلشون کردم.

اره خلاصه باید یاد بگیرم که تنهایی هم حالم خوب باشه. اینم بگم که یه زمانی هم فکر میکردم که باید یاد بگیریم که تنها نباشیم. یعنی اگه تنهایی بده به خاطر اینه که بلد نیستم دوستای بیشتر پیدا کنم. ولی خب با اینکه اینم مهمه ولی مهم ترش همینه که توو تنهاییت خوب باشی وگرنه که با بقیه آدم حالش خوبه دیگه میگه میخنده. یکم باید این تنهایی حال خوب بودن‌هام رو به تصویر بکشم و به خودم نشون بدم که اره بابا تنهای هم داره بهت کیف میده و فقط حواست نیست. اینم مهمه.

احتمال خیلی زیاد این ترمم معدلم بالای 18 میشه و با وجود همه کم و کاستی‌ها روند قبلیم رو حفظ کردم. از اینم خوشحالم.

همینا. فردا مشاوره دارم. باید برم آمپول بیوتین بپانتول هم بزنم که خیلی هم بدم میاد. زنگ بزنم نوبت PRP رو هم بگیرم. احتمال خیلی زیاد هم میرم دانشگاه. به حق پنج تن هم بشینم یه چهارتا مقاله بخونم. همینا انجام بدم از خودم راضی ام.

بازدید : 28
چهارشنبه 16 بهمن 1403 زمان : 23:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حالمون قشنگ:)

خب سلام. بزار اول موزیک خود را پلی بنمایم. نماییدم.

تنها اتفاق مثبت این روزها اینه که هر چی میشه به خودم میگم که اشکال نداره و دیگه شده، مهم اینه درستش کنیم. البته که تموم شدن امتحانا و پروژه‌ها و ترم سوم هم اتفاق مثبتیه. حقیقت اینکه سی چهل ساعتم فیلم و سریال دیدم و بازی کردم هم اتفاق مثبتیه. اوهوم پروژه ADS ام هم اتفاق مثبتیه و خیلی باهاش حال کردم و خیلی خفن بود و حسابی راضی بودم. اماااا ( از اون اما‌ها که تازه اصل کار بعدشون میاد😅) چیزهای دیگه خیلی خوب پیش نرفته. نمیخوام بشمرمشون. میفهمم که یه جاها کم کاری(واقع بینانه) کردم ولی اینکه بیام بشمرشون و بعد بگم اره برای جبران اینا باید دیه از فردا پاره کنیم و اینا نه. درسته که خیلی این مدت خوب پیش نرفته ولی از اینکه تصمیم‌های کمال گرایانه نگرفتم راضی ام. هیچ چیزی رو پاک نکردم، نگفتم باید از فردا کله سحر پاشم و این چیزا. کلا هم یه بار غذای بیرون گرفتم. که نسبت به قبل پیشرفت قابل توجهیه😁. خیلی سعی کردم خودم رو مقایسه نکنم. حس عقب افتادن نداشته باشم. میشد یه وقتایی میگفتم اره اینجوری اونجوری بعد سریع میگفتم نه بقیه ام در حال فتح قله‌ها نیستند و با اینکه ادعاشون مرز‌ها رو جا به جا میکنه تهش توی یه چیز مشترک عقب ترن. خلاصه اینجوری.

چیزی که برام مهمه الان اینه که بتونم این روحیه ام رو ادامه بدم. خیلی این برام مهمه. در کنارش سعی کنم یکم بهتر باشم. سعی کنم به خودم برسم. مراقب خودم باشم. به ظاهرم برسم. میخوام هر بیست روز یه بار برم آرایشگاه. ریشامو هر یکی دو روز مرتب کنم. یکمی‌ورزش کنم برای اینکه حالم خوب باشه. یکمی‌درس بخونم. یکمی‌چیزی یاد بگیرم. هر روز یه کمی‌زبان بخونم. همینا اول مراقب خودم باشم و بعدش فقط یکمی‌کارای دیگه بکنم. همش یکمی:)

آخیشا :)))))

همینا بسه.

بازدید : 29
چهارشنبه 16 بهمن 1403 زمان : 23:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حالمون قشنگ:)

امتحان فردارو بدم دیگه تموم میشه امتحانای این ترم و یه درس میمونه برای ترم بعد و ارشد تامام تامام. یه چیزی که توی این امتحانا فهمیدم اینه که خودم رو با بقیه مقایسه میکنم و این رو دوست ندارم و باید سعی کنم کمترش کنم.

هنوز هیچ راه حلی ندارم که چی جوری میشه آدم طی ترم درس رو میخونه ولی پایان ترم که میشه فیلش یاد هندستون میکنه و همه رو میزاره شب امتحان و فرجه‌ها رو یکی پس از دیگری پر پر میکنم. شاید چون طی ترم میخونم میدونم میتونم سریع جمعش کنم و باعث میشه بزارمش همون شب آخر. نمدانم.🤷

یه سری چیز‌ها نیازهای انسان اند. تامینشون به هر راهی لازمه. شاید اون راه، راه خوبی نباشه. ولی از تامین نشدنش بهتره! شاید بشه کمترش کرد تا یه راهی که بهتره رو پیدا کنی ولی تا وقتی راه دیگه‌‌‌ای نیست هیچ مشکلی نیست تامین از اون راه. نه تنها مشکل نیست بلکه لازمه!! بله:)

عا دیگه اینکه دلم میخواد پروژه ADS رو هم زودتر بدم بره. خسته شدم. نه از اینکه تلاش زیادی کردم. بلکه از فرسایشی که درونش بودم. یه هفته بیخیالی میخوام. که دیر پاشم، هله هوله درست کنم بشینم فیلم ببینم، بازی کنم، بیرون برم، ورزش کنم، تا نصفه شب شلم بزنم و فکر این نباشم که درس و تمرین و امتحان و اینا دارم. میخوام حد فاصل 14 بهمن تا 21 بهمن رو به همین منوال بگذرونم. در حالت عادی اینکار‌هارو که بکنم یه حس بدی دارم:/ این مدت تلاش کردم این حسه رو کم کنم. ایشالاه زخمیش میکنم.

دیه اینکه بریم تایم سریزمون بخونیم که اثبات fat tail بودن توزیع بازارهای مالی انتظار مارا میکشد😅😅. همچی میام اینجا مینویسم آروم میشم. انگار به یکی میگم و دلم خالی میشه و دیه دست از سرزنش کردن خودم برمیدارم.

" شبا رو دوست ندارم اکثرا وقتی تاربک میشه حالم خوب نیست.همیشه یه حس تنهایی‌‌‌ای دارم،یه خلا‌‌‌ای که پر نشده،اون جای خالی شبا مثل یه همه‌چیز خوار میاد و همه قشنگی‌هامو میخوره و تنهام میکنه."

اینو تو یکی از این پستا که با سختی از اینور اونور جمعشون کردم و اینجا گذاشتم نوشتم. یه سری پستای خیلی قدیمیم رو که میخونم دلم میخواد خود اون موقع ام رو پیدا کنم و حسابی بغلش کنم بگم همه چی درست میشه. این یه جمله رو خیلی وقتا میرم و نگاش میکنم. سر همین اصلا گذاشتمش توی یه صفحه توی منو که دم دستم باشه😅. الان دیه با شبا مشکلی ندارم یا حداقل کمتر شده. اون جای خالی رو هم با قشنگی‌های دیگه پر کردم D: . بریم که امتحان رو زخمی‌کنیم

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 6
  • بازدید کننده دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 13
  • بازدید ماه : 16
  • بازدید سال : 504
  • بازدید کلی : 525
  • کدهای اختصاصی