سلامی.
عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا تا صبح🤣
عرض کنم که خیلی سرم شلوغه. در زندگیم چنان بی برنامه نبودم. ایضا اضطرابم افزایش پیدا کرده.علت؟ نرسیدن به کارهام. همه چی لحظه آخری.
از بی برنامه بودن همین مصداق بس که امکان نداشت که من غذام رو اشتباه بزنم و یا یادم بره بزنم. اما از عید به این ور نه تنها اشتباه میزنم بلکه فراموش هم میکنم که غذا رزرو کنم. خیلی خیلی سرم شلوغ شده. کارهای کارگاه تمومینداره و خیلی وقتم رو گرفته. تز و پروپزپوزال و همه داستانهای قبلی رو بهش اضافه کنید. موهام دوباره دارن نازک میشن. شایدم بیشتر دارن میریزن. حدسم اینه که به خاطر تغذیه و ورزش نکردن هست. چون تا قبل از عید خیلی وضعیت بهتری داشتن و الان ضعیف تر شدن. ممکنه به خاطر استرس و اضطراب هم باشه. خالهی عزیزم فوت شد و از معدود آدمهای اطرافم یکی کمتر. تنها کسی که مرتب بهم زنگ میزد. استرس و اضطراب این شلوغیهام هم به نظرم بهش اضافه شده که وضع موهام شده این.
این بازیکن نیاز داره که یه برنامه ریزی داشته باشه تا به همهی کارهاش برسه.
خیلی پراکنده کاری میکنم. هی میپرم اینور و هی میپرم اونور و خیلی وقتها کارهارو نیمه تموم میزارم. دقیقا هم مشخص نمیکنم که کی باید یه کاری رو تموم کنم. شاید ددلاین دادن بهش کمک کنه. یه وقتایی همه تلاشم رو هم نمیکنم. مصداق؟ امروز میخواستم کهای پی ثابت بگیرم برای کارگاه. اول رفتم و گفتن برق نیست و باید بری طبقه بالا. به جای اینکه برم رفتم خونه تا محمدرضا رو بردارم و 40 دقیقهای همینجوری علاف بودم و حتی برنامه ام هم این بود که برم دوباره یه ساعت دیگه برگردم قشنگ 2 ساعتی علاف میشدم. ولی وقتی داشتیم میرفتیم سر راه یه دقه واستادم و رفتم بالا و به اون کارمنده گفتمای پی ثابت میخوام و بنده خدا فرم ایناش رو بهم داد و یه بخشیش رو هم با گوشیش زد و گفت برو سیستمم وصل شد برات میزنم و زد!
خلاصه یه جاها اونقدری که باید پا فشاری نمیکنم و یه جاهایی هم زیادی پافشاری میکنم. چیزی که مثلنا میتونم زنگ بزنم و از پشتیبانی استفاده کنم و هی زور میزنم خودم درست کنم. البته این خیلی بد نیستا ولی باز باید یه حدی داشته باشه.
از یه طرف دیگه امسالم خیلی میخوام به وضعیت سلامتیم اهمیت بدم.باید به باشگاهم برسم. باید برمااا! غذا اینام فعلا یه هفتهای هست رژیمم. لعنتی شیمکم توعهها ولی وزنی پایین نمیام حالا بزار باز بیشتر فشار میارم. میخوام 3 ماهه حدود 15 کیلو کم کنم. این یه هفته ام خدایی بیشترش قزوین بودم و فرصت خوردن زیاد داشتم. ولی نخوردم و جلوی خودم رو گرفتم. یه چیزی هم که فهمیدم اینه که آقا نگی بهتره. کلا آدم هر چی نگه به بقیه بهتره. نگو رژیمم. نگو اینکار میخوام بکنم نگو اونکار میخوام بکنم.
همینا شد پس. ذهن پراکنده، نصفه نیمه ول کردن کارها، بی برنامگی.
میخوام هفته به هفته یه سری کار مهم رو مثلا سه تا یا پنج تا رو اینجا بگم و اون هفته فقط و فقط مهمترین الویتم این باشه که اون سه تا کار رو انجام بدم. امروز 13 اردیبهشت هست. یه هفته بعد میشه 20 اردیبهشت و کل کارهایی که دارم این موارد هستش:
- تایید نهایی سوال و پروپوزال توسط استاد راهنما
- راه اندازی کامل سپیدار کارگاه
- تمیز و مرتب کردن فایلهای دانلودی تز و پرتفوی صندوقها
- درست کردن پاسخنامه میانترم
- ارسال پاسخ مینی پروژه اول بچهها
اینار به نظرم مهم ترین کارهایی هست که دارم. که به ترتیب الویت هم نوشتم. یعنی سه تای اول مهم ترن.
حالا الان که شنبه ساعت 5:57 دقیقه است، من فردا صبح زودی میرم تهران و از همونجا میرم دانشگاه. ساعتای 4 اینا با استادم جلسه دارم و امیدوارم که سوال و پروپوزال رو نهایی کنیم. اگه بشه که خیلی خوبه. اولی رو تقریبا انجام دادم. کارگاه رو از الان تا شب که پاشم و هر چه قدر بشه میبرمش جلو. بعد پس فردا و دوشنبه و سه شنبه رو میتونم تهران باشم و شب سه شنبه برگردم قزوین. بلیط گرفتم چهارشنبه صبح میام قزوین. از راه آهنم یه سره میام کارگاه. خب چهارشنبه و پنج شنبه هم که شد کارای قزوین.
الان پس خلاصه اش این شد.
- یکشنبه کارهای تز.
- دوشنبه سه شنبه تمیز و مرتب کردن فایلهای دانلودی تز و پرتفوی صندوقها و پاسخ مینی پروژه اول و پاسخ نامه میانترم.
- چهارشنبه و پنج شنبه هم راه اندازی کامل و صددرصدی سپیدار
- چهارشنبه یه تئاتر میخوام برم. سه شنبه هم با بچهها یه سر بریم سینما
- این وسط جمعه و شنبه رو هم دارم که فعلا خالیه. که اگه برای بقیه کم اومد از اینا میزارم.
این از این.
یه سری کارهای دیه ام هست که این وسط مسطا جاش میدم دیگه.
همینا. اصلا استرس و اضطرابم فروکش کرد😂😂
چی میشد ادم تنگ میکرد هر شب میومدم مینوشتم.